چی بهتر از اینکه همسرم یک معتاد است،و این فکر او را شادمانتر از قبل
کرد و با انگیزه تمام حوله را برداشت و پوشید ،حالا سردی هوا را کمتر
احساس می کرد،انگار گرمایی خاص اورا احاطه کرده بود،مستقیم به
آشپزخانه رفت و لیوان بزرگش را از نسکافه پر کرد و داخل اتاق شد،او حالا
خود را خوش بخت می دید و نمی خواست اجازه دهد کسی یا چیزی
خوشبختی او را بگیرد پرده های اتاق را کنار زد تا زیبایی های بیرون را ببیند
و حس شعف او دو چندان شود هوا ابری بود او این هوا را بسیار دوست
می داشت درخت یاس که حالا تا سر دیوار می رسید و کوکهای ریز روی
شاخه های آن حیات را زیباترمی کرد صندلی پوسیده و پاره پوره ای را از
اتاق کناری آورد و پیش بخاری نشست و نسکافه اش را به آرامی و با
عشقی وصف ناشدنی نوشید گویی همه دنیا به کامش است.......
برچسب : نویسنده : mohabatvafao بازدید : 57